78- حکایت

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

در سنه ی 199 وقتی که (مأمون خلیفه ی عباسی) در مرو بود در روز عید اضحی (عید قربان) بار عام داده بود و پرسید آیا در میان مجلسیان کسی هست که بتواند در زبان فارسی شعر بگوید؟ جوان بیست و پنج ساله ای عباس نام شرط ادب به جا آورده گفت شاید از عهده برآیم. مأمون گفت از کجا آموخته ای؟ گفت از پدرم که هر روز مرا به سردابه برده زبان فارسی می آموزد. خلیفه گفت اگر راست می گویی بالبداهه اشعاری در مدح من به فارسی بساز.

آن جوان کاغذی گرفته قصیده ای ساخت و همین که از خواندن آن فراغت یافت خلیفه امر به قتل او نموده گفت: از جمله اسرار سیاست یکی این است که هر گاه در میان قوم مغلوبی شاعری پیدا شود که به قوت شعر خاطره ها را برانگیزاند و همت هموطنانش را در تلافی خون پدران خویش بر ملت غالب تحریک نماید؛ ملت غالب را دچار گرفتاری های سخت می نماید و با عذاب و اضطراب فراوان دست به گریبان می سازد.

منبع: جمالزاده، سید محمد علی: یکی بود و یکی نبود، چاپ پنجم، (انتشارات سخن، 1392)

+ نوشته شده در سه شنبه سوم تیر ۱۳۹۹ ساعت 9:19 توسط جبار پیوسته  | 

کشکول ادب...
ما را در سایت کشکول ادب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kashkoole-adaba بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 13 آذر 1401 ساعت: 19:19